آقا محمدمهدی گلآقا محمدمهدی گل، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

میوه دل مامان و بابا

هفته سی و پنجم

سلام قندعسل... هفته سی و پنجم سلام نفس مامان وبابا امرو 92/7/23 یعنی سه شنبه مصادف با روز عرفه روزی که بنده ها میتونه بار دیگر از خدا طلب آمرزش کنند اونایی که شب قدر از دستشون رفته امروز میتونن جبران کنند اونایی که میخواند توبه کنند امروز بهترین فرصت براشون روزه خیلی ثواب داره ولی من که نمیتونم اونم بخاطر شما اشکال نداره سال آینده زنده باشم وجبران کنم بابایی امروز روزه ست خدا قبول کنه ازش... دیروز رفتم دکتر زنان گفتم کمردرد و زیر شکم دارم واسم قرص نوشت و یه آزمایش ادرار.وزنم توی این هفته 77 وفشارم 10 بود انشا.. مشکلی نداشته باشم شماهم با دل صافت واسه مامان دعا کن بخصوص امروز که روز مهمی. دیروز وسایلت رو توی ساک آماده کردم قربونت برم که لحظ...
20 بهمن 1392

هفته سی دوم

خیلی وقته به وبت سرنزده بودم ببخشید مامانی . توی چه اوضاعی هستی نمیدونم فقط تکونات رو حس میکنم وصدای نبضت صدای سکسکه هاتو میشنوم قربون این صداها برم من.قراره دوشنبه 92/7/8 برم سونو... تقریبا بیشتر وسایل شمارو خریدم فقط شیشه شیر- پوشاک- چندتا جغجغه- یه دست لباس دیگه ...وگرنه چیزای اصلی شما خریده شده گل پسرم.. آقامحمدمهدی توی این روزا که میرم بیرون  زود خسته میشم دیگه طاقت راه رفتن نیست همش دوستدارم توی خونه باشم راحت راحت. خداروشکر تیم ادراری بابا عوض شده طوری شده که میتونه بیشتر به من برسه... باید کم کم خونه رو تمیز کنم و گوشت ومرغ ماهی رو واسه بعد از زایمان آماده کنم آخه دیگه وقت خرید بعد ازاون نیست. داره لحظه دیدار من با شما نزدیک میش...
20 بهمن 1392

هفته بیست و نهم

 سلام پسر گلم مامانی دیروز رفت دکتر قاسمی وصدای قلب کوچولوی شما را شنید وکلی ذوق کرد خانم دکتر گفت باید مواظب وزنم باشم اخه مامانی وزنش74 . داره  تپل میشی اخه پسرگلم مامان دست خودش نیست مدام گرسنه میشه وباید کلی خوراکی بخوره حتما میگی چه مامان شکمویی!!!!!!
20 بهمن 1392

هفته بیست و هشتم

سلاممممممممممممممممممممممم مرواریدمممممممممممممممممم ورورجکم شیطونم فوضولم . تو شکم مامان چکار میکنی از این پهلو به اون پهلو میری فسقلی بیای تو بغلم غرق بوست میکنم. دیروز منزل عمه سکینه همراه با عمه ها وعمو ها مامان جون وباباجون وبابایی خودت که چقدر دوستداره بودیم خیلی خوش گذشت... این روزا خیلی زیاد داره خوش میگذره همش به عشق شما وبابایی... شب با بابایی رفیم خرید واسه جیگرمامان یه دست لباس 19 تکه رنگ بنفش و 5تکه رنگ فیروزه ای شامپو و صابون روغن...شانه واسه موهای قشنگت . انشا.. قراره توی این هفته ها برسم کل چیزات را میخرم. دوستدارم بوس
20 بهمن 1392

هفته بیست و هفتم

سلام به تپل ومپل ماماني وبابايي  حال واحوال عشقم چطوره دارم لحظه شماري ميکنم تا وجودم جگر گوشم را روي زانوهاي بذارم وببوسم..انشاا.. به موقع اش. قراربود اخر اين هفته يعني 8 شهريور با مامان جون و باباجون بريم مشهد اما ماماني ديروز(92/6/2)رفتم بهداشت گفت چون وارد 3ماه سوم شدي نري بهتر منم سفر مشهد را لغو کردم ايشا.. عيد 3تايي با هواپيما ميريم. خوب بگذريم ماماني توي اين هفته پاهام وکمرم دردش شروع شده ولي به عشق تو تحمل ميکنم.. قراره بعد از امتحان بابايي بريم خريد سفارش کمدت را کرديم به زودي مياد.. دوستدارم بوس
20 بهمن 1392

هفته هجدهم (سونو گرافی دکتر نازیلا اختردانش)

سلام خدمت قند عسلم پسرم اقا محمد مهدی گل وخوشگل من قربونت بشم دور قد وبالات بشم. دیروز یعنی 92/3/27 رفتم سونوگرافی اختردانش واسه تعیین جنسیت. خداروشکر خانم دکتر گفت کاملا سالم وبدون هیچ مشکل هستی گفت نینی خوشگلت پسره.. خلاصه من این خبر را به ماماجونا وباباجونا خاله ها وعمه ها وعموها دادم خیلی خوشحال شدن خداروهزارمرتبه شکررررررررررر بابایی هم لحظه شماری میکرد تا بتونه تورو توی مانیتور سونو ببینه ولی کار داشت شرمنده عزیزم انشا.. دفعه بعد.وزن قندعسلم200 گرم بود وهیچ مشکلی نداشت بعد پیش خانم دکترفلاح پور رفتم وگفت هیچ مشکلی نداری وکاملا سالمی. مامانی هم وزنش62 وفشارش 12.5 بود بازم خداروشکر. من برم پیش بابایی فعلا.. بوس ...
20 بهمن 1392

هفته چهاردهم

سلام به عزیز دلم قند عسلم که دارم لحظه شماری میکنم تکون های خوشکلت رو حس کنم.مروارید مامانی یکشنبه قبل یعنی 23 اریبهشت مامان خیلی حالش بد بود طوری که بیمارستان بستری شدم مامانی 4 کیلو کم کرده بود فشارش هم پایین بود... اما بیشتر نگران سلامتی عشقم بود که عصر همون روز پیش دکتر الهام فلاح پور رفتم اره عزیزم دکترم را تغییر دادم شناخت خاله زینب بود که به من معرفی کرد. خلاصه خانم دکتر گفت طبیعی و واسه 3 هفته برای سلامتی شما سونو نوشت انشا.. هیچ مشکلی نداری الهی امین....  خداروشکر تهوع واستفراغ ندارم....    بوس
20 بهمن 1392

هفته هفتم(1392)

سلام نی نی گلم،عشقم ، نفس بابایی دورت بگردم با این قلب کوچولوت.... دیشب با همسرم رفتیم مطب واسه دیدن قلب شما (92/1/17) ساعت 21، روی صندلی نشسته بودم و همچنان منشی رو نگاه میکردم تا اسمم رو بخونه وای مامان جون خیلی شب استرس آوری بود آخه قبلش توی اینترنت در مورد خارج از رحمی خونده بودم چون بعضی جنین ها خارج از رحم قرار میگیرند استرس اضطراب کل بدنم رو گرفته دوست داشتم جیغ بکشم تا این استرس خالی بشه ایکاش میشد.... تا اینکه ساعت 21:20 منشی من رو صدا زد ، وارد اتاق شدم اما پاهام مال خودم نبود نمیتونستم حرکت کنم لحظه ای حساس بود ترس از خارج رحمی ترس از نبود قلب خلاصه سرتون درد نیارم خانم دکتر گفت بخواب روی تخت تا صدای جوجه تو بشنوم استرس...
27 دی 1392