آقا محمدمهدی گلآقا محمدمهدی گل، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

میوه دل مامان و بابا

بدون عنوان

سلام نی نی گلم،عشقم ، نفس بابایی دورت بگردم با این قلب کوچولوت.... دیشب با همسرم رفتیم مطب واسه دیدن قلب شما (92/1/17) ساعت 21، روی صندلی نشسته بودم و همچنان منشی رو نگاه میکردم تا اسمم رو بخونه وای مامان جون خیلی شب استرس آوری بود آخه قبلش توی اینترنت در مورد خارج از رحمی خونده بودم چون بعضی جنین ها خارج از رحم قرار میگیرند استرس اضطراب کل بدنم رو گرفته دوست داشتم جیغ بکشم تا این استرس خالی بشه ایکاش میشد.... تا اینکه ساعت 21:20 منشی من رو صدا زد ، وارد اتاق شدم اما پاهام مال خودم نبود نمیتونستم حرکت کنم لحظه ای حساس بود ترس از خارج رحمی ترس از نبود قلب خلاصه سرتون درد نیارم خانم دکتر گفت بخواب روی تخت تا صدای جوجه تو بشنوم استرسم ...
27 دی 1392

هفته پنجم(1391)

این رو که دارم مینویسم جواب آزمایشم مثبت شده و قراره امروز یعنی12/28 برم دکنر، نام اولین دکترم سیده معصومه هاشمی عصر من و همسرم با تاکسی سمت مطب رفتیم و با کلی اصرار نوبت بهمون داد وقتی جواب آز رو نشون خانم دکتر دادم و دید بتا بزرگتر از 50 ست بهم نگاه کرد و با لبخندش گفت تبریک عزیزم این همون فسقلی که میخواستی با حساب خانم دکتر هفته پنجم میشدم نوبت بعدی رو بهم 92/1/17 داد یعنی سال جدید که برم قلب کوچولو شما رو ببینم. از خانم دکتر واسه رفتن به سفر اجازه گرفتم اونم قبول کرد گفت بیشتر مواظب خودم باشم زیاد راه نرم اخه تازه اول راه هستم وگفت عزیزم سفر بهت خوش بگذره میتونی بری من خیلی خوشحال شدم هوراااااااااااااااااااااااااا که میخوام ا...
27 دی 1392

اقدام و حس مادر شدن

سلام عضو جدید ما این رو که دارم مینویسم91/12/5 شب رفتم مطب دکتر سید معصومه هاشمی واسه سونو، دکتر بهم گفت کاملا سالم هستی و میتونی اقدام کنی منم کلی ذوق کردم که میتونم شانس مادر شدن را امتحان کنم. زود رفتم خونه و وخودمم را واسه اقدام آماده کردم.... سه شنبه 12/23 که موعد پری من بود گفتم برم یه بی بی چک بردارم شاید فرجی شده باشه.وقتی واسه نماز صبح بیدار شدم سریع بی بی چک را برداشتم و رفتم wc چشمتون روز بد نبینه وقتی خط اول پررنگ شد و دومی نشد قطره های باران از چشمم سرازیر شد گفتم خداجون یعنی من لیاقت مادر شدن ندارم یعنی حالا حالا باید توی صف انتظار بشینم نه من نمیتونم طاقت ندارم. تو دلم گفتم شهید حسین خرازی شما که قول دادید چرا......دا...
25 مهر 1392