آقا محمدمهدی گلآقا محمدمهدی گل، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

میوه دل مامان و بابا

حمام کردن آقا محمدمهدی

شب ساعت 19/30 من و همسرم تصمیم گرفتیم بدون منت و بدون نیاز از کسی گل پسرمون رو حمام بدیم.آخه باید یه روز این کار رو خودمون انجام میدایم پس چه بهتر فرصت مناسبی امشب خلاصه همسرم وان توی حمام قرار داد بخاری برد کنار در حمام که یک یه دونه ش سردش نشه منم لباساشو اماده کردم شامپو سر و بدنش روغن بدنش همه چیز فراهم بود ما رفتیم داخل حمام محمدمهدی بدون اینکه صدایی بده یواش یواش شروع کردیم به حمام دادنش اگه همسرم نبود واقعا نمیتونستم حمامش بدم اخه چند سری پسری رو ازم میگرفت تا خسته نشم وقتی گل پسرم حمامش تمام شدمثل *****فرشته های آسمانی  خوابید فداش بشم من الهیییییییییییی. ***** ...
21 بهمن 1392

22 روزگی

سلام قند عسلم سلام وروجکم خوبی گلم تو عشق و ثمره من و بابایی هستی اینارو میگم که بدونی که چقدر مامان شما رو دوست داره.... فقط در یک جمله میگم فدات بشم الهی میگم این هفته ختنه بشی یه اتفاق جدید واسه شما میفته دوست دارم تا کوچک هستی و زیاد درد رو حس نمیکنی ختنه بشی اخه من طاقت گریه های شما رو ندارم هفته قبل یعنی 16 روزگیت پاهات قرمزشده بود دکتر رفیعی بردیمت گفت له شدگی یکم دهان گل پسرتون آفت زده واسمون دارو نوشت تا استفاده کنیم شما خوب خوب بشید که خداروشکر الان بهتری از دیروزم یه کوچولو سرماخوردی شاید من حساسم ولی هرچی هست باید بیشتر از اینا مواظبت کنم ازت با خودت نگی چه مامان بیخیالی دارم که همش مریض هستی دورانی که هر نوزا...
21 بهمن 1392

20 روزگی

سلام عزیز دلم سلام وجودم هر روز که میگذره بیشتر بهت وابسته میشم خیلی دوست داشتنی شدی مامان جون اولین مهمانی که رفتی توی سن 20 روزگیت خونه مامان جون بود یعنی مامان خودم با وارد شدنمون مامانم باشیرینی استقبال کرد و ریخت روی سر شما یه رسم قدیمی وقتی نوزاد واسه اولین بار میاد مامان بزرگش این کار رو میکنند خلاصه چقدر قربون صدقه شما رفتن آخه گل پسر یه پا واسه خودش مردی شده فدات بشم مادری..... ***********اما اینجا 21 روزت است*************  
21 بهمن 1392

زردی آقا محمدمهدی

قربون قد وبالات بشم مامانی که روز دوم متوجه شدیم زردی گرفتی ، بهمون گفتند زردیش 10.5 من خیلی ناراحت شدم اخه ترس از بستری شدنت داشتم تازه پاتو گذاشتی توی این دنیا بعد بری زیر مهتابی چیزای دیگه..... از اون شب من شروع کردم به خوردن کاسنی و شاطره آب انار و لیمو شیرین کلی چیزای خنک همچنین شستن شما با عرقیات خنک و داروهای محلی تا اینکه 8روزگیت زردیت 8 بود خداجون شکرت خطر از بیخ گوشمون گذشت بعد از 12 روز یعنی 19 روزگی گل پسر مجددا رفتیم آزمایشگاه بعد از 20 دقیقه بابایی رفت و جواب رو گرفت زردی گل پسرم 4.7 بود خداجون هزار مرتبه شکرت دیگه خیالم راحت شد اخه گفتن خودش میاد پایین ...
21 بهمن 1392

بدون عنوان

این رو که دارم مینویسم واسه بر طرف شدن استرسم اخه امروز یعنی 92/8/27 نوبت دکتر دارم میخواد معاینه کنه ببینه دهانه رحمم چند سانت باز شده هفته پیش هم همین کار رو انجام داد و گفت باز نشده ساعت 18 نوبت دارم همسرم بیرونه اخه میدونم معاینه کردن خیلی درد داره منم ترسو و نگو هوا هم بارانی بیشتر استرس واسم میاره خدا جون کمکم کن با خودم فک میکنم بابا دختر برو سزارین بشو خودت رو از این استرس نجات بده اما از یه طرف میگم تمام اونایی که طبیعی داشتن چه فرقی با من میکردن منم میتونم با این افکار میخواستم استرس رو از خودم دور کنم حس میگفت زایمانم نزدیک و درد هم توی این شبای میاد سراغم نمیدونم ولی حدس میزدم.... هر کی این مطلب رو میخونه واسه زایمانم خیلی دعا ...
20 بهمن 1392

اولین باران پاییز سال

سلام نفس مامان و بابا ، دیگه بهت نمیگم فسقلم آخه گل پسرم دیگه واسه خودش مردی شده حرف مامانش رو گوش کرده وداره تا آخرین لحظه تو شکم مامانش رشد میکنه آفرین پسرم ، مامان و بابا عاشقت هستن خیلی دوستدارن ببین تو چه شکلی هستی عزیزدلم. امروز اولین باران پاییز در تاریخ 92/8/12 شروع شد خیلی باحال بود از صدای رعدوبرق پسرم تکون نمیخورد آخه صداش واست ناشناخته بود انشا.. دنیا اومدی باران از نزدیک خودت میبینی.... دیروز رفتم بهداشت یعنی 92/8/11 روز شنبه ساعت 10 صبح . وقتی خانم دکتر میخواست صدای قلب وروجکم رو بشنوه به کارآموزاش گفت بیاین تا بهتون نشون بدم اول اندازه شما رو تو شکم من گرفتن بنده خدا این کارآموز چون بار اولشون بود میخواستن دنبال سر شما بگردن ...
20 بهمن 1392

هفته سی وهفتم

سلام عزیز مامان و بابا شما که همش با پاهای خوشکلت زیر سینه مامان رو نوزاش میکنیییییییییی طوری فشار میدی که منم میگم پسری بذار مامان راحت بشینه آخه با پاهات زیر دوتا سینه هام رو محکم فشار میدی طوری که میگم حتما جات تنگ شده قربونت برم عزیز دلم خداروشکر وارد هفته 37 شدم یعنی اگه گلم دنیا بیاد زودرس به حساب نمیاد ولی من دوستدارم حالا حالا توشکمم باشی تا خوب رشد کنی و به موقع بیای عزیز دلم.. بابایی گفته اگه تاسوعا و عاشورا دنیا اومدی اسمت رو تغییر میدیم حسین یا امیرحسین یا محمد حسین.. دیروز رفتم دکتر یاری ساعت18:30 وقتی نوبتم شدم خانم دکتر وزنم رو گرفت مامان توی هفته 36 هفته و 6روز بود. وزنم78 کیلو فشارم 10 حرکات و صدای قلب قشنگت همه عالی بود خا...
20 بهمن 1392

هفته سی و ششم

سلام عزيزم سلام مرد کوچک من 36 هفته و 6 روزمه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا پسر گلم لحظات داره کم کم نزديک ميشه ديگه اومدي توي ماه نهم يعني من هر لحظه بايد منتظر قدم هاي کوچيک شما به اين دنيا باشم امشب 92/8/6 ساعت 1:21شب ماماني خوابش نميبره و داره خاطرات شما رو مينويسه که وقتي بزرگ شدي اينا رو بخوني قراره بعد از ظهر آش رشته شما رو مامان جون درست کنه آخه نذر کرده بودم گل پسرم سالم سالم باشه که خداروشکر هربار سونو انجام ميدادم همينطوري بود... دوست دارم توشکم مامان تا آخرين لحظه بموني که خوب رشد کني و قد بکشي.. اين روزا شکم مامان حسابي اومده جلو که بابايي بهم ميخنده. گل پسرم مزاحم خواب قشنگت نميشم ماماني هم کلي فردا کار داره تا بعدا ...
20 بهمن 1392

هفته آخر از ماه هشتم

سلام محمدمهدی جان  خوبی پسر گلم؟؟؟ انشا.. که همینطور هست قندعسلم ماه هشتم داره تمام میشه و وارد ماه نهم میشیم ببین چقدر زود گذشت از اسفند 91 تا آبان 92 مامان خیلی تحمل کرده و صبر کرده تا شما به اینجا برسی بی عدالتی نکنم اگه بابایی نبود صبر و حوصله اش محبت و عاطفه ای که توی این ماه ها بخصوص لحظاتی که باید پیشش مینشستم با هم غذا میخوردیم وخیلی کارهایی دیگه ولی بخاطر حالی که داشتم صبر کرد و غرغر نمیزد بابایی نمونه ست باور کن هر مردی بود کم میاورد ماشا.. به همسر عزیزم فداش بشم که برای اینکه من و تو آرامش داشته باشیم صبورانه کنارمون... خوب فسقل مامان خودت رو آماده کردی به این دنیای بزرگ دنیایی که خیلی ها منتظر شما هستن.. عزیزدلم خیلی دوست ...
20 بهمن 1392